آرشامآرشام، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

برای بزرگ مرد کوچکم آرشام

یه تصمیم بزرگ

سلام به پسرعزیز ونازم مامان جون در حال حاضر من وبابا علی یه تصمیم بزرگ والبته سخت گرفتیم وداریم برای یه مدتی که خودمونم نمی دونیم چقدره  به همراه شما میریم..........  می پرسی کجا ؟ داریم از ایران میریم به یه کشور دیگه داریم میریم کانادا........ برای ساختن وداشتن یه زندگی بهتر وایمن تر برای شما وخودمون....... الان خیلی نمی تونم بیشتر توضیح بدم ولی امید وارم این تصمیم به نفع هممون باشه به خصوص تو عشق من که تمام زندگی من وبابا علی هستی فعلا تو خونه مامان مینا وبابا بزرگ هستیم وتو هم که غرق لذت وخوشحالی هستی وحسابی بهت خوش می گذره وتو دنیای خودت شاد شاد کودکی میکنی ومن غرق این شادمانی به امید اینده ای روشن برای تو...
23 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

پسر دلبندم آرشام عزیزم در حال حاضر تو از نظر ظاهری دارای صورتی جذاب با چشمانی درشت وسیاه رنگ و نگاهی شیطنت آمیزي . هر کس تورا دیده این موضوع رو بیان کرده پوستی روشن و موهایی سیاه رنگ ..... وبا هر خنده ات  اولا دنیا را به مامان هدیه میدی ودوما  وقتی چال زیبای خنده بر روی صورت نازت خودنمایی میکند صورتت را چندین برابر زیبا میسازد ...
20 فروردين 1392

بدون عنوان

عزیز دلم آرشام قشنگم   ا مروز روزیست که من تصمیم گرفتم با ثبت خاطرات زیبای لحظات با توبودن یادگاری کوچکی برای تو بزرگ مرد کوچکم که قطعا مطمئنم انقدر از همه نظر بزرگ خواهی شد که من وبابا علی به تو افتخار خواهیم کرد هدیه دهم آرشام جان عزیز دل مادر حدود 3 سال و3 ماه از به دنیا امدنت میگذرد ومن دقیقا همین مدت است که طمع شیرین وگوارای مادر شدن را دارم حس میکنم .......وچه دلنشین وبی همتاست این حس زیبا.... نمی دونم چرا زودتر ازاین اینکارو شروع نکردم ولی امروز روز اول صحبت من با تو به این شکل وبا این وسیله است وامید که در اینده با دیدن این نوشته ها بتوانی کودکی تو هیچگاه از یاد نبری چون کودکی هرکس زیباترین وقشنگترین دوران زندگی ...
20 فروردين 1392
1